درس ششم 504
ابتدا لغات درس ششم کتاب 504 واژه ضروری را در جدول زیر همراه با ترجمه و تلفظ مشاهده میکنید. در ادامه نیز هر یک از لغات به همراه توضیح ارائه شده است.
معنی | تلفظ | کلمه |
نزدیک شدن یا کردن | /əˈproʊtʃ/ | approach |
پی بردن به، شناسایی کردن | /dɪˈtekt/ | detect |
نقص، عیب، کمبود، ضعف | /ˈdiː.fekt/ | defect |
کارمند، مستخدم | /ɪmˈplɔɪ.iː/ | employee |
بی توجهی کردن به | /nɪˈɡlekt/ | neglect |
گول زدن، خیانت کردن، نارو زدن | /dɪˈsiːv/ | deceive |
بی شک، بی تردید، یقینا | /ʌnˈdɑʊ·t̬ɪd·li/ | undoubtedly |
محبوب، مردم پسند، عامه پسند | /ˈpɑː.pjə.lər/ | popular |
کامل، سر تا سر | /ˈθɝː.oʊ/ | thorough |
مشتری، موکل | /ˈklaɪ.ənt/ | client |
جامع، فراگیر، گسترده | /ˌkɑːm.prəˈhen.sɪv/ | comprehensive |
گول زدن، کلاهبرداری کردن | /dɪˈfrɑːd/ | defraud |
approach – /əˈproʊtʃ/
معنی: نزدیک شدن – نزدیک کردن
مترادف: come near
متضاد: back away
He approached me to tell something.
او به من نزدیک شد تا چیزی بگوید.
The cat approached the baby cautiously.
گربه با احتیاط به بچه نزدیک شد.
detect – /dɪˈtekt/
معنی: شناسایی کردن – کشف کردن – پی بردن به – فهمیدن – تشخیص دادن
مترادف: find out – discover
متضاد: miss
Sam detected that the important papers had vanished.
سم به این پی برد که برگه های مهم ناپدید شده بودند.
From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened.
این که الن ترسیده بود را به راحتی از صدایش میشد فهمید.
The police detected the money in a vacant house outside the city.
پلیس پول را در یک خانه خالی در خارج از شهر کشف کرد.
defect – /ˈdiː.fekt/
معنی: نقص – عیب – کمبود – کاستی – ضعف – ایراد
مترادف: fault – flaw
His theory of the formation of our world has some defects.
نظریه او درباره تشکیل جهان ما چند نقص دارد.
The man was caught because his plan had many defects.
مرد دستگیر شد چون نقشه اش ایرادات زیادی داشت.
employee – /ɪmˈplɔɪ.iː/
معنی: کارمند – مستخدم – حقوق بگیر
مترادف: jobholder – worker
متضاد: employer
The employees went on strike for higher wages.
کارمندان برای گرفتن دستمزد بیشتر اعتصاب کردند.
Our company has more than 500 employees.
شرکت ما بیش از پانصد کارمند دارد.
neglect – /nɪˈɡlekt/
معنی: بی توجهی کردن به – غفلت کردن از – بی اعتنایی کردن
مترادف: ignore – disregard
متضاد: mind – regard
The senator neglected to make his annual report to Congress.
سناتور نسبت به ارائه گزارش سالانه اش به کنگره، بی اعتنایی کرد.
Bob’s car got dirty when he neglected to keep it polished.
ماشین باب کثیف شد وقتی که او نسبت به تمیز نگه داشتن آن بی توجهی کرد.
deceive – /dɪˈsiːv/
معنی: گول زدن – خیانت کردن – نارو زدن – دروغ گفتن
مترادف: mislead – misguide
متضاد: undeceive
Andy was deceived about the burden he had to carry.
اندی درباره محموله ای که باید حمل میکرد گول خورد.
Virginia cried when she learned that her best friend had deceived her.
ویرجینیا گریه کرد وقتی که فهمید بهترین دوستش به او خیانت کرد.
undoubtedly – /ʌnˈdɑʊ·t̬ɪd·li/
معنی: بدون شک و تردید – یقیناٌ – مسلماٌ
مترادف: certainly – definitely
متضاد: indefinitely
England Premier League undoubtedly is the most exciting league in the world.
لیگ برتر انگلیس بدون شک هیجان انگیزترین لیگ جهان است.
It is undoubtedly one of the best movies of the year.
یقیناٌ آن یکی از بهترین فیلمهای سال است.
popular – /ˈpɑː.pjə.lər/
معنی: مردم پسند – عامه پسند – محبوب – رایج – پرطرفدار
مترادف: fashionable
متضاد: unpopular
At one time miniskirts were very popular.
زمانی دامن کوتاه خیلی پرطرفدار بود.
She’s the most popular teacher in school.
او محبوب ترین معلم مدرسه است.
thorough – /ˈθɝː.oʊ/
معنی: سر تا سر – کامل
مترادف: complete
متضاد: incomplete – summary
The police made a thorough search of the house after the crime.
پلیس بعد از جنایت خانه را به طور کامل جست و جو کرد.
My science teacher praised Sandy for doing a thorough job of cleaning up the lab.
معلم علوم من سندی را به خاطر تمیز کردن کامل آزمایشگاه تشویق کرد.
client – /ˈklaɪ.ənt/
معنی: مشتری – موکل
مترادف: customer
The lawyer told her client that she could predict the outcome of his trial.
وکیل به موکل خود گفت که میتواند نتیجه محاکمه اش را پیش بینی کند.
If this restaurant doesn’t improve its service, all its clients will vanish.
اگر این رستوران خدمات خود را بهبود نبخشد، همه مشتری هایش غیب خواهند شد.
comprehensive – /ˌkɑːm.prəˈhen.sɪv/
معنی: جامع – کامل – گسترده – فراگیر
مترادف: complete – inclusive – cover-all
متضاد: imperfect – incomplete – partial
After a comprehensive exam, my doctor said I was in good condition.
بعد از یک آزمایش کامل و جامع، دکتر من گفت که در شرایط خوبی هستم.
Mrs. Silver wanted us to do a comprehensive study of Edgar Allan Poe.
خانم سیلور میخواست که درباره ادگار آلن پو مطالعه ی کاملی انجام دهد.
defraud – /dɪˈfrɑːd/
معنی: گول زدن – کلاهبرداری کردن
مترادف: cheat
My boss has saved thousands of dollars by defrauding the government.
رئیس من هزاران دلار با کلاهبرداری از دولت پس انداز کرده است.
By defrauding his friend, Daniel ruined a family tradition of honesty.
با گول زدن دوستش، دنیل سنت خانوادگی صادق بودن را زیر پا گذاشت.
در اینجا ببینید: لیست دروس کتاب 504