درس هفدهم 504
ابتدا لغات درس هفدهم (16) کتاب 504 واژه ضروری را در جدول زیر همراه با ترجمه و تلفظ مشاهده میکنید. در ادامه نیز هر یک از لغات درس 16 به همراه توضیح و مثال ارائه شده است.
معنی | تلفظ | کلمه |
جذبه، علاقه، درخواست | /əˈpiːl/ | appeal |
معتاد | /ˈædɪkt/ | addict |
مواظب | /ˈweri/ | wary |
آگاه، باخبر | /əˈwer/ | aware |
بدشانسی، بدبختی | /mɪsˈfɔːrtʃən/ | misfortune |
اجتناب کردن | /əˈvɔɪd/ | avoid |
بی نوا، بدبخت، بیچاره | /ˈretʃɪd/ | wretched |
بشکه، چلیک | /keɡ/ | keg |
غذا دادن، تغذیه کردن | /ˈnɜːrɪʃ/ | nourish |
تند، سخت | /hɑːrʃ/ | harsh |
مقدار، کمیت | /ˈkwɒːntəti/ | quantity |
انتخاب کردن | /ɑːpt/ | opt |
appeal- /əˈpiːl/
معنی: جذبه، علاقه، درخواست، خواهش کردن
Anything Jorge could get at wholesale price had a great appeal for him.
هر چیزی که جورج میتوانست به قیمت عمده فروش بخرد برایش جاذبه داشت.
My boss always appeals to his employees to work swiftly and neatly.
رییس من همیشه از کارمندانش درخواست میکند که سریع و مرتب کار کنند.
I found her clothing designs to be enormously appealing.
طراحی های لباس او را بسیار جذاب یافتم.
addict- /ˈædɪkt/
معنی: معتاد
Because he was a heroin addict, it was essential for Carlos to get the drug each day
چون کارلوس به هروئین معتاد بود لازم بود که هر روز دارو مصرف کند.
Marcia became flabby because she was addicted to ice cream sodas.
چون مارسیا به خوردن لیموناد بستنی معتاد بود بسیار بیحال شد.
hose who take aspirins and other pain-killers regularly should realize that they may become drug addicts, too.
افرادی که به طور مرتب از آسپرین و دیگر قرصهای مسکن استفاده میکنند، باید بدانند که آنها نیز ممکن است به دارو معتاد شوند.
wary – /ˈweri/
معنی: مواظب، محتاط
Marilyn’s mother told her to be wary of strangers.
مادر ماریلین به او گفت مراقب غریبه ها باشد.
After Orlando had been the victim of a cheat, he was wary of those who said they wanted to help him.
بعد از اینکه ارلاندو قربانی یک تقلب شد نسبت به هر کسی که به او پیشنهاد کمک میداد محتاط بود.
Living in a polluted city makes you wary of the air you breathe.
زندگی در یک شهر آلوده، شما را نسبت به هوایی که تنفس میکنید محتاط میکند.
aware – /ˈəˈwer/
معنی: آگاه، باخبر، مطلع
Donna was aware of her tendency to exaggerate.
دونا از گرایش به اغراق کردن آگاه بود.
It was some time before the police became aware of the brawl that was taking place on the street.
مدتی طول کشید تا پلیس از دعوایی که در خیابان رخ داده بود آگاه شد.
One way to gain knowledge is to be aware of everything around you.
یکی از راه های کسب دانش این است که از هر چیزی در اطرافتان آگاه باشید.
misfortune – /mɪsˈfɔːrtʃən/
معنی: بدشانسی
It was my misfortune that our car wasn’t thoroughly checked before the trip through the desert.
از بدشانسی من بود که قبل از سفر به صحرا اتومبیل ما کاملا بررسی نشد.
Being bitten by the vicious dog was quite a misfortune for Tommy.
گاز گرفته شدن توسط یک سگ وحشی برای تامی یک بدشانسی محض بود.
I had the misfortune of working for a greedy man.
بدشانسی من بود که برای یک آدم حریص کار میکردم.
avoid – /əˈvɔɪd/
معنی: اجتناب کردن، دوری کردن
If you are fortunate you can avoid people who are trying to deceive you.
اگر خوش شانس باشید، میتوانید از افرادی که میکوشند شما را فریب دهند دوری کنید.
There was no way to avoid noticing her beautiful green eyes.
هیچ راهی برای اجتناب کردن از چشم های سبز زیبای او نبود.
Avoid getting into a brawl if you can.
اگر میتوانید از وارد شدن به مشاجره دوری کنید.
wretched – /ˈretʃɪd/
معنی: بی نوا، بدبخت، بیچاره، بسیار نامطلوب، اسفبار
I feel wretched after a night when I’ve scarcely slept.
بعد از اینکه یک شب به سختی توانستم بخوابم، احساس بسیار بدی داشتم.
There was unanimous agreement that we had seen a wretched movie.
همگی موافق بودیم که فیلم بسیار بدی را دیده ایم.
keg – /keɡ/
معنی: بشکه، چلیک
The corner saloon uses numerous kegs of juice on a Saturday night.
سالن کناری، بشکه های آب میوه زیادی را شنبه شب ها مصرف میکند.
“Get a keg of nails,” the carpenter shouted at me.
نجار بر سرم فریاد زد: “یک جعبه میخ بیاور.”
It is obvious to me that the situation is filled with peril, a real powder keg if I ever saw one.
بری من آشکار است که این موفقیت مملو از خطرات بسیاری است مانند یک بشکه باروت واقعی که شاید تا کنون نظیرش را ندیده ام.
nourish – /ˈnɜːrɪʃ/
معنی: غذا دادن، تغذیه کردن
A diet of nourishing food is served to every hospital patient.
در بیمارستان، به هر بیمار یک رژیم غذایی مغذی داده میشود.
It was easy to detect that the skinny boy was not well nourished.
تشخیص اینکه آن پسر لاغر خوب تغذیه نشده بود، آسان بود.
After the operation, our doctor plans to nourish my mother with vitamins and good food.
بعد از عمل جراحی، پزشک ما قصد دارد با ویتامین و غذاهای خوب مادرم را تقویت کند.
harsh – /hɑːrʃ/
معنی: تند، سخت، خشن
The law is harsh on people who go around menacing others.
قانون در مورد افرادی که پرسه میزنند و دیگران را تهدید میکنند بسیار خشن است.
Looking at his cigarette, Phil realized it was absurd to inhale such harsh smoke.
فیل در حالی که به سیگارش نگاه میکرداحساس کرد که استنشاق چنین دود تندی واقعا احمقانه است.
Hazel altered her tone of voice from a harsh one to a soft tone.
هازل لحن صدایش را از لحنی تند به لحنی مرم تغییر داد.
quantity – /ˈkwɒːntəti/
معنی: مقدار، کمیت
I never neglect to carry a small quantity of money with me.
هرگز از حمل کردن مقدار کمی پول با خودم غفلت نمیکنم.
Who believes that quantity is better than quality?
چه کسی عقیده دارد که کمیت بهتر از کیفیت است؟
A large quantity of meat is always stored in our freezer.
همیشه مقدار زیادی گوشت در فریزر ما ذخیره میشود.
opt – /ɑːpt/
معنی: انتخاب کردن
If you give me an ice cream choice, I’ll opt for chocolate.
اگر انتخاب بستنی را به من بدهی، نوع شکلاتی را انتخاب میکنم.
Our cheerleaders plan to opt for new sweaters.
سرگروه های ما قصد دارند پلیورهای جدید انتخاب کنند.
On Friday, three of my buddies will opt to go into the navy.
سه تا از دوستان ما قصد دارند روز جمعه به نیروی دریایی ملحق شوند.
سلام.عالیه
سلام
ممنون از لطف شما