درس سوم 504
ابتدا لغات درس سوم 504 واژه ضروری را در جدول زیر همراه با ترجمه و تلفظ مشاهده میکنید. در ادامه نیز هر یک از لغات به همراه توضیح ارائه شده است.
معنی | تلفظ | کلمه |
عادی، معمولی | /ˈtɪp.ɪ.kəl/ | typical |
حداقل، کمترین | /ˈmɪn.ə.məm/ | minimum |
کمیاب، نایاب | /skers/ | scarce |
سالیانه، سالانه | /ˈæn.ju.əl/ | annual |
متقاعد کردن، مجاب کردن | /pərˈsweɪd/ | persuade |
لازم، ضروری، اساسی | /ɪˈsen.ʃəl/ | essential |
مخلوط کردن، مخلوط | /blend/ | blend |
مرئی، قابل دیدن، آشکار | /ˈvɪz.ə.bəl/ | visible |
گران، پربها | /ɪkˈspen.sɪv/ | expensive |
استعداد، قریحه | /ˈtæl.ənt/ | talent |
طرح کردن، ابداع کردن، تدبیر کردن | /dɪˈvaɪz/ | devise |
عمده فروشی، کلان فروشی، گسترده | /ˈhoʊl.seɪl/ | wholesale |
typical – /ˈtɪp.ɪ.kəl/
معنی: عادی، معمولی
مترادف: usual – normal – regular
متضاد: abnormal – irregular
On a typical day, we receive about fifty letters.
در یک روز عادی حدود پنجاه نامه دریافت میکنیم.
The sinister character in the movie wore a typical costume.
شخصیت شرور در فیلم یک لباس عادی پوشیده بود.
minimum – /ˈmɪn.ə.məm/
معنی: حداقل – کمترین
مترادف: at least
متضاد: maximum
The class needs a minimum of ten students to continue.
کلاس حداقل به ده دانش آموز نیاز دارد تا ادامه پیدا کند.
Studies show that adults need a minimum of six hours sleep.
مطالعات نشان میدهند که افراد بزرگسال حداقل به شش ساعت خواب نیاز دارند.
scarce – /skers/
معنی: کمیاب – نادر – نایاب – کم
مترادف: scant – rare
متضاد: abundant – plentiful
Houses that are older than one hundred years are scarce.
خانه هایی که بیش از صد سال عمر داشته باشند کم یاب اند.
Because there is little moisture in the desert, trees are scarce.
بخاطر اینکه رطوبت کمی در صحرا وجود دارد، درختان کم هستند.
annual – /ˈæn.ju.əl/
معنی: سالیانه – سالانه – سالی یک بار – سالنامه
مترادف: yearly – once a year
متضاد: biannual (سالی دو بار)
The annual meeting is in July.
نشست سالانه در ماه جولای است.
The publishers of the encyclopedia put out a book each year called an annual.
مولفان دانشنامه هر ساله کتابی را منتشر میکنند که سالنامه نامیده میشود.
persuade – /pərˈsweɪd/
معنی: متقاعد کردن – مجاب کردن
مترادف: convince – satisfy
متضاد: discourage – dissuade
Can you persuade him to give up his bachelor days and get married?
آیا میتوانی اورا متقاعد کنی تا دست از مجردی بردارد و ازدواج کند؟
No one could persuade the captain to leave the sinking ship.
هیچ کس نتوانست کاپیتان را راضی کند تا کشتی در حال غرق شدن را ترک کند.
Catherine’s shriek persuaded Tom that she was danger.
جیغ و فریاد کاترین تام را مجاب کرد که او در خطر بود.
essential – /ɪˈsen.ʃəl/
معنی: لازم – ضروری – اساسی
مترادف: necessary – critical – required – very important
متضاد: unnecessary – nonessential
It is essential that we follow the road map.
ضروری است که ما نقشه جاده را دنبال کنیم.
The essential items for baking a cake are flour and sugar.
مواد لازم برای پختن کیک آرد و شکر میباشند.
blend – /blend/
معنی: مخلوط – مخلوط کردن – قاطی کردن – ترکیب شدن
مترادف: mix – mixture – combine
متضاد: separate – unmix
The colors of the rainbow blend into one another.
رنگهای رنگین کمان با هم ترکیب شدند.
A good blend of fine products will result in delicious food.
یک مخلوط خوب از محصولات خوب منجر به یک غذای لذیذ خواهد شد.
visible – /ˈvɪz.ə.bəl/
معنی: مرئی – قابل رویت – آشکار
مترادف: observable – seeable
متضاد: invisible – viewless
The ship was barely visible through the dense fog.
کشتی از میان مه غلیظ به زحمت قابل رویت بود.
Before the stars are visible, the sky has to become quite dark.
قبل از اینکه ستاره ها آشکار شوند، آسمان باید نسبتا تاریک شود.
expensive – /ɪkˈspen.sɪv/
معنی: گران – پربها – بهادار – هزینه بردار
مترادف: costly – high-priced
متضاد: cheap – inexpensive
Because diamonds are scarce they are expensive.
الماسها بخاطر کمیاب بودن گران هستند.
Ellen’s expensive dress created a great deal of excitement at the party.
لباس گران الن هیجان زیادی در مهمانی به پا کرد.
talent – /ˈtæl.ənt/
معنی: استعداد – قریحه
مترادف: faculty – geniu
Jimmy’s talent was noted when she was in first grade.
استعداد جیمی وقتی که کلاس اول بود جلب توجه کرد.
Hard work can often make up for a lack of talent.
سخت کوشی اغلب میتواند نداشتن استعداد را جبران کند.
devise – /dɪˈvaɪz/
معنی: ابداع کردن – تدبیر کردن – طرح کردن
مترادف: invent – think out – plan
I want to devise a method for keeping my toes from becoming numb while I am ice skating.
میخواهم روشی ابداع کنم برای جلوگیری از بی حس شدن انگشتانم درحالی که دارم اسکی میکنم.
If we could devise a plan for using the abandoned building, we could save thousands of dollars.
اگر بتوانیم نقشه ای برای استفاده از ساختمان متروکه طرح کنیم، میتوانیم هزاران دلار پس انداز کنیم.
wholesale – /ˈhoʊl.seɪl/
معنی: عمده فروشی – کلان فروشی – گسترده
Many people were angered by the wholesale slaughter of birds.
افراد زیادی به خاطر کشتن گسترده پرندگان خشمگین بودند.
By buying my goods wholesale I can save ten thousand dollars a year.
با عمده فروشی محصولاتم میتوانم هر سال ده زار دلار پس انداز کنم.
مطاب مرتبط:
آموزش لغات 504
درس اول لغات 504
درس دوم لغات 504
جمله آخر کلمه can به اشتباه cat نوشته شده
ممنون از تذکر شما
اصلاح شد
معنی دیوایس میشه ابزار وسیله دستگاه اختراع نمیشه این کلمه فعل هم نداره و فقط اسمه
اونی که شما میفرمایید device هستش و با devise زمین تا آسمون فرقشه. اون با c نوشته میشه. اسم دیکشنری به گوشتون خورده تاحالا؟ ازش استفاده کنید
Catherine’s shriek persuaded Tom that she was ( in ) danger.